پسازآنکه وارد دانشگاه فرهنگیان شدم، هر استادی که به کلاس تشریف میآورد، تکرار میکرد: «اینجا دانشگاه است، دبیرستان نیست. شما الآن دانشجو هستید». این حرفها باعث میشد تا با جدیت تمام، درسم را بخوانم. واحدهایی که میخواندیم، اکثراً روانشناسی و دروس معارف و روشهای تدریس بود. آنجا متوجه شدم که فراگرفتن مهارتهای تدریس، مهمتر از یادگیری حقایق علمی و متون کتب است. همواره یکی از دغدغههای ذهنی من این بود که چگونه میتوانم با بهرهگیری از نظرات اساتید و مطالعه کتب مختلف، انتقال صحیح محتوا به دانشآموزانم را بیاموزم و یادگیری را برای آنها لذّتبخش کرده و زمینه یادگیری مادامالعمر را برای آنها فراهم کنم. زیرا اگر معروفترین تعریف یادگیری را در نظر بگیریم، یادگیری عبارت خواهد بود از: فرایند ایجاد تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار یا توان رفتاری که حاصل تجربه است(سعید و زارع، 1393، به نقل از کیمبل، ص 40؛ سیف، 1392، ص 30). ایجاد تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار دانشآموزان و توان ذهنی آنها، فقط با انتقال مطالب به آنها میسر نخواهد بود. بلکه باید روشهایی را میآموختم که از طریق آن، یادگیری را هر چه آسانتر میکردم و دانشآموزانم از بودن در کلاس درس، لذت میبردند. این روشها را «روشهای تدریس اثربخش» مینامند. به عقیده رامسدن (2003)، هدف تدریس تقویت توان یادگیرندگان جهت یادگیری است و تدریس کوششی در جهت تغییر فهم یادگیرندگان است(سعید و زارع، 1393). پس از مطالعه منابعی همچون کتب دکتر سیف، دکتر بیابانگرد، دکتر کدیور، گلاور و برونینگ، دیدگاهم نسبت به معلّمی، غنیتر گشت. تا قبل از آن، حس میکردم که معلّم اگر تنها به محتوای کتاب اشراف داشته باشد، میتواند بهترین تدریس را رقم زند. اما از روانشناسی یادگیری و آموزش (روانشناسی تربیتی) آموختم که تنها اشراف بر محتوای کتاب کافی نیست، بلکه یک معلّم به روش تدریس و مهارتهای مدیریت کارآمد کلاس درس نیازمند است. پس از گفتوگو با اساتید محترم و بهرهمندی از نظرات ارزشمند آنان و نشستن در کلاسهای این بزرگواران، دریافتم که برای یادگیری اثربخش، روشها و قواعدی مطرح شده است. نظریهها و دیدگاههای فراوانی در حوزه تعلیم و تربیت وجود دارد که میتوانند زمینهساز یک تحول اساسی در روند تدریس اثربخش باشند. آنچه در این روند، مهم به نظر میرسد، شیوه مدیریت کلاس درس است. تحقیقات در خصوص یادگیری در نیمه اول قرن بیستم در اروپا بر معلّم محوری تمرکز داشت و از الگوی انتقال اطلاعات استفاده میشد و فراگیر، تنها دریافتکننده منفعل مفاهیمی بود که معلّم ارائه میکرد(سعید و زارع، 1393). اما در عصر جدید، دانشآموزمحوری مبنای یک کلاس ایدهآل مطرح شده است. در عصر جدید یادگیری افراد در جهت کسب تواناییهای طبقهبندی، تحلیل و ترکیب اطلاعات، مهارتهای حل مسئله، مهارتهای ارتباطی، مباحثه، مذاکره، مهارتهای مدیریتی و فنّاورانه است و معلّم نقش تسهیلکنندگی و حمایت در یادگیری را بر عهده دارد. تفاوتهای فردی دانشآموزان در عصر جدید، مورد حمایت و توجه واقع میشود و دانشآموزان به ساخت دانش خود میپردازند.